Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرآنلاین»
2024-04-28@06:43:38 GMT

حمله روس‌ها به حرم امام رضا

تاریخ انتشار: ۲۵ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۶۲۴۰۹۲

حمله روس‌ها به حرم امام رضا

این ماجرا از یک سو مربوط به مسائل داخلی ایران و رویدادهای پس از مشروطه داشت و از سوی دیگر به منازعات روس و انگلیس در ایران مربوط می‌شد. روسها در تلاش برای بازگرداندن محمدعلی شاه به سلطنت بودند و این اقدام آنان با اعتراضاتی روبرو شد که بخشی نیز در مشهد سروسامان می‌یافت. تلاش روسها برای فرونشاندن این شورش با حمله به متحصنانی صورت گرفت در حرم پناه گرفته بودند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

این حمله حوالی ساعت سه بعد از ظهر روز شنبه دهم ربیع الثانی سال ۱۳۳۰ (فروردین ماه ۱۲۹۰) آغاز شد. روسها با استفاده از توپهای سنگین یورش آورده و بسیاری از مردم و زوار را کشتند.

در باره این رویداد گزارشهایی در حبل المتین منتشر شد که بخش عمده آنها را در اینجا ملاحظه خواهید کرد. اما پیش از آن اشاره به نشریه دیگری بکنیم که با عنوان مصیبت نامه منتشر شده و حاوی اشعار فراوانی در باره این رویداد است. شگفت آن که مصیبت نامه در سال ۱۳۴۶ ق یعنی شانزده سال پس از این رویداد در کرمان منتشر شده است. متن آن را در مقالات تاریخی دفتر ششم به چاپ رسانده‌ام.

اما آنچه در اینجا آمده است، رساله‌ای است مستقل که شامل دو بخش است. یک بخش مقدمه آن است که شرحی در باره این ماجرا به دست داده و بخش عمده آن که در پی آمده گزارش‌هایی است که کسانی از مشهد برای حبل المتین کلکته فرستاده‌اند و در آن منتشر شده است. گردآورنده این کتابچه حسینقلی تبریزی است. وی در چند سطر شرح این اقدام خود را بعد از نامیدن کتاب به «وقعة دلسوز طوس» یا این که «حرکات اسلامیت بربادکن حکومت روس» چنین نوشته است:

در تسوید این رساله سوای از نشر مصائب وارده بر مرقد منورۀ حضرت ثامنالائمه و حفظ استقلال دولت قدیمه منظوری نمیباشد. در مقابل این خدمت ناچیز فقط از محضر قارئین کرام استدعای آن دارم بدون ملاحظۀ حقارت شخص مسوّد در مندرجات آن نظیر عمیق فرموده، و پس از مطالعه به جاهای دیگر بفرستند و به اشخاص دیگر بخوانانند. «الحاج حسینقلی تبریزی»

نویسنده یک مشروطه خواه معتدل است که ضمن ستایش از اصل مشروطه، از مشروطه نمایان بی دین هم بدگویی کرده است. نوع نگاه او در مقدمه نیز جنبه دینی داشته و رویداد حمله روسها را از این زاویه و بیشتر در مشابهت با واقعه کربلا مقایسه می‌کند. این کتابچه و مقدمه آن شش ماه پس از حمله یعنی در شوال سال ۱۳۳۰ فراهم آمده است.

***

وقعۀ دلسوز طوس

یا این که

حرکات اسلامیت بر بادکن حکومت روس

اگر چه کافۀ مسلمین ساکنین کرۀ ارض بطور اجمال از وقعۀ اَلیمۀ مشهد مقدّس رضوی (ع) که با دست مأمورین حکومت جابرۀ روس، مغایر احکام کتب اربعه، خارج از قوانین مذهبیۀ عموم ملل متدیّنه واقع گردیده، مستحضر بوده، و وقوف به هم رسانیدهاند، ولی از آنجاییکه پارلمان ایران مسدود و روزنامهها که ناشر حوادث و آئینۀ وقایع میباشند، در مملکت مشروطۀ ما توقیف شده، تفصیل این حادثۀ هائله تالی وقعۀ دلخراش کربلا، چنانچه باید به گوش مسلمانان با دیانت نرسیده و معلوم ایرانیان با حمیّت نگردیده است؛ والا بایست بود کافۀ مسلمانان خاصه ایرانیان مانند برادران ساکنین هندوستان همان روز مشؤوم را مثل روز عاشورا یوم مصیبت کبری قرار داده، به مظلومیت آن حضرت و بیکسی اسلامیت گریسته، و برای اخذ ثار با جان و مال میکوشیدند.

لذا این بنده به مقتضای دیانت وسائقۀ ملیّت واسلامیت، فریضۀ ذمّت شمردم که با نشر مکاتیب ودرج مقالاتی که در روزنامۀ مقدسۀ حبلالمتین انتشار یافته و پرده از روی معاملات وحشیانه و حرکات اسلامیّت شکنانۀ حکومت روس ومسبّبین این واقعۀ ناگوار برداشته است، نظر اسلامیّت و دیانت کافۀ مسلمانان جهان به ویژه ایرانیان که طواف کنندۀ خاص آن آستان ملائک پاسبان میباشند، جلب نموده و از اهمیت حادثۀ هائله و عظمت مصیبت که به واسطۀ اهانت و تحقیر بدان مقام عالیه و برآن بزرگوار وارد گردیده، خاطر همکیشان خود را مستحضر داشته باشم تا این که بهانۀ عدم وقوفی، دامنگیر تشبّثات اسلامیّت پرستانۀ شان نگردیده، با رفع نفاق و واژگون نمودن بیدق شقاق، درصدد تعمیر قلب مبارک آن مهر درخشندۀ سپهر امامت درآمده، و هنوز که فرصت باقی است، جبران مافات را نموده باشند.

به عقیدۀ عموم اسلامیّت پرستان و دوستدارن ایران، خلاصی و نجات ایرانیان از این پرتگاه بیپایان در تهیه اسباب اتفاق و علیرغم شِرذِمۀ خائنین وطن و دشمنان اسلامیّت خواستگاری افتتاح مجلس شورای ملی از حکومت حاضره می‌باشد و بس.

ایرانیان دانسته باشند از آنجا که شالودۀ کافۀ حکومات شخصیّه بر اساس مطلقیّت گذاشته شده و طبایع‌شان مألوف با استبداد است، هرگز دیده و شنیده نشده که یک حکومت مطلقه و یا یک سلطنت مستبده با صرافت طبع و میل خود (سوای امپراطور متوفای ژاپن) آزادی خدادادی و سربستی فطری را بر ملّت خود بخشیده ترک استبداد و مطلقیّت گقته باشند، مگر اینکه یکی از دو سبب وجود خارجی پیدا کرده، طوعاً و کرهاً مجبورشان به تبدیل ادارۀ اولیّه و ترک حکومت مستبدّه نموده باشد.

هرگاه اغماض نکرده باشیم اذعان خواهیم کرد که یکی از آن دو سبب علم است که قوم با کیاست ژاپون را در نظر میکادو امپراطور عالیجناب خودشان شایستۀ برترین مقام مشروطیّت جلوهگر ساخته، بدون تضییق امر خارجی، بالطّوع والرغبه، باب سعادت و ترقّی را به روی ملّت خود گشوده، به ترقّیات غیر قابلُ الانکار امروزه نائلشان نمود، یعنی هرگاه ملت ژاپون عالم نبوده و لیاقت خودشان را اثبات نمیکردند، میکادو با وجود آن همه سلامت نفس که حائز بوده و در میان ملوک و سلاطین عصر خود در ملّتپرستی و رعیّتپروری موقع ممتازی پیدا کرده بود، خلعت آزادی بر قامت ملّت خود نمیپوشانید.

بلی قامت راست بباید که شود قابل زیب

سبب دوم، ظلم است که جامۀ صبر و شکیبایی یک ملّت و قوم را چاک کرده تا آنکه به مقام استرداد حقوق مغصوبه و خلاصی از قید اسارت درآمده و درصدد تبدیل حکومت کیفی میباشند. اگر چه در این قرنهای اخیره، بسیاری از ملل کُره به سبب همین ظلم و تعدّی که از حکمداران جابر و سلاطین جائر نسبت بر ایشان وارد شده، دچار بسی انقلابات گردیدهاند که ذکر تاریخ و احوال هر یک از ایشان را فصل ُمشْبع لازم دارد که مافوق اطلاع عاجز بوده، و قلم من قادر بر تحریرش نمیباشد. ولی در این مختصر فقط اکتفا به ذکر احوال دو قوم آسیایی که ماضی و حالشان مشابهت تامّه به همدیگر داشته، و وقایعشان تالی یکدیگر میباشد، خواهم نمود که یکی از آن ملت نجیب عثمانی بوده، بعد از تحمّل به ظلمهای طاقت فرسای سی و دو ساله پادشاه خونخوار، عبدالحمید و اطرافیان نابکارش که در کشتن نفوس ذکیه و هتک نوامیس نزیهه آن ملّت نجیبه ذرّهای فروگذاری نمیکردند، عاجز از تحمّل گردیده، خلاصی از قید اسارت را در اسارتی آن ماحی بنیان عدالت دیده، رعد غضب ملیّت به غرّیدن درآمده، سیل انتقام، خروشیدن گرفت، با کندن شجرۀ نحس استبداد و فرود آوردن آن مجسّمۀ جور و بیداد از بالای سریر ظلم و عناد، ایّام شرّ و فساد را خاتمه داده، حکومت مطلقه را مبدّل به مشروطه نمودند. دیگری

قوم قدیم ایران است که با وجود آن همه تشعشع تاریخی و محافظة شرف قومیّت، توالی جور و ستم اواخر سلطنت ناصرالدین شاه، آن سد کنندۀ باب ترقی و معرفت به روی ایرانیان و اوایل حکومت مظفرالدین شاه، بر باد دهندۀ هستی ایران به یکبارگی اثر عدالت را از صفحۀ خاک ملک کیان مفقود داشته، نوامیس ذکیه با دست منیجهها مهتوک [= رسوا] و بیتوت یک شبه با پسران بقّال، اعتبار قومیّت و شرف استقلال را از نظر انداخته، بدبختی ایرانیان حد نصاب را طی نموده و فضای صبر و شکیبایی بر آن قوم صبور و متحمّل تنگ گردیده، کار به جایی انجامید که برای نجات از این بدبختی و خلاصی از زیر دستی فقط به ایجاد یک ادارۀ عدلیه جهت حفظ حقوق بشریه قناعت نمودند؛ چنانچه در مقدمۀ انقلاب منظور همه هموطنان گردید، ولی عاشقان دیدار عروس مشروطه که سالها انتظار همچو روز را کشیده و مترصّد وقت بودند و هر وقتی که میخواستند دم از آزادی زده و سخن از مشروطه سرایند با نسبت بابگری و بیدینی متّهمشان نموده با قتل و تعزیت و زجر و تعذیب تهدیدشان مینمودند، فرصت را غنیمت شمرده تدارک انقلاب محدودی را در پایتخت حاضر نموده، و بعد از اینکه زمان را موافق و زمین را مساعد دیدند، انقلاب محدود را با سرعت برقی که عموم را به حیرت انداخت به کافۀ ولایات توسیع داده، به همان نهجی که تاریخ ثبت نموده و بعد از این هم ضبط خواهد نمود، تمام مردم ایرانی داخلاً و خارجاً اظهار نفرت از حکومت مطلقه نموده، درخواست سلطنت مشروطه را کردند. و از آنجایی که پادشاه وقت (مظفرالدین شاه طاب ثراه) در ایام ولیعهدی کام خود را از لذائذ حکومت کیفی برداشته، و عمر خود را در عیش و عشرت گذرانیده بود، چندان مائل به حکومت مطلقه که با زحمت و مشاق توأم است نبوده، و از یک طرف هم هیجان عمومی و همراهی علما و مجتهدین نواب امام (ع) را منظور داشته، کرهاً و برای خوش گذرانیدن چند روزه عمر خود، منشور سلطنت مشروطه را امضا نموده با آن دبدبه و شکوه که عموم جهانیان را دچار شگفت و حیرت نمود، پارلمان را با دست خود افتتاح فرموده، ایرانیان را غریق مسرّت و انبساط داشت.

ولی باید حکم کرد، از بدبختی ایرانیان بود که آخر عمرِ آن مغفور با ابتدای مشروطه مصادف گشته و از آنجایی که حکمران خلف مشار الیه هنوز اعتیاد به سلطنت مشروطه نکرده، و اطرافیانش هم که از مزایای مشروطه کما یلیق واقف بوده و منافی با منافع خودشان میدانستند، بر ضد ادارۀ آزادی وادارش نموده و بدبختانه حاضرکنندگان انقلاب و مؤسسین اساس مشروطه، اگر چه نظریاتشان در آن باب قابل تمجید بوده و شایان تقدیر کافۀ طرفداران انصاف گردیده بود، از عدم تجربه در عملیّات فعلی که بایست بود، قبل از این که مشروطۀ حاضرۀ فرانسه و انگریز را که نتیجۀ اقدامات و تشبّثات عالمانۀ دویست وسیصد سالۀشان بوده، و بهای خون ملیونها نفوس بود، در مملکت ایران تطبیق نموده و بر اهالی جاهلش بقبولانند، متوسل به مقدمات مشروطۀ فرانسه و سایر دول گردیده، به تنویر افکار اهالی سعی نموده و یک مشت قشون نظامی را (چنانچه برادران عثمانی این اقدام را نموده و در سایۀ قشون، مشروطه را تحصیل کرده و از شرّ مجاهدین خلاص شده و با همین قوّت مشروطه را هم محافظه می‌نمایند) با خودشان متّفق داشنه، علاوه بر اینکه به حزب آشوبطلب و یغماگر مجاهد نمایان که استقلال شش هزار ساله در نظرشان به دانۀ ارزن نمیارزد، محتاج نگردیده و جلوگیری از هجوم و اختلاف بعضِ ملانمایان و مفتخوران که قشون طبیعی حکومت مستبدّه و مطلقه مینمودند نشد، مؤید حرکات استبدادکارانه و معاملات جبارانۀ محمدعلی شاه و اطرافیانش گردیدند.

بلی با قوّت قلب، به آقایان زمامداران امور حکومتی و پارلمانی که حیات استقلال و شرف قومیّت سپرده به دستشان بود، عرض میکنم، هرگاه افکار عمومی را دخیل در پیشرفت امر مشروطه دیده وبهانه جویی و منتظر وقت بودن همسایگان را منظور داشته، آسایش را علت غایی نیل به مقصد میدانستند، بایست بود قبل از شروع در عمل، قشون نظامی را با خودشان همراه نموده باشند تا این که پادشاه را رام به امضای اوامر پارلمانی دیده، و از آن جایی که اطرافیان طمّاع و بعض مجاهدین آشوبطلب و یغماگر و صاحبان تیول و مستمری که دچار تنسیقات شده بودند در بالای سر خودشان یک قوۀ فوق العاده که تهدیدشان می‌نماید میدیدند، هرگز یارای نفس کشیدن نداشته و بر همچو روز سیاه مبتلا نشده و استقلالمان تباه نگردیده، شیرازۀ انتظام شیراز از هم نپاشیده، دارایی و نوامیس تبریزیان به باد نرفته، ثقۀالاسلامها و ضیاءالعلماها و محترمین تبریز بر سر دار انتقام روسها نشده، و ضیاءالدولهها به سائقۀ حمیّت در قونسولخانۀ دولت متمدّن انگریز خود را انتحار نکرده، و وقعۀ دلسوز مشهد رضا(ع) که ثانی واقعۀ جگر خراش کربلا بود، واقع نمیگردید.

نی نی غلط گفته و تشبیه ضد بر ضد نمودم. کی و کجا واقعۀ اسلامیت بر باد کن خراسان با حادثۀ هائلۀ کربلا قیاس پذیر بوده، و میتوان به همدیگر تشبیه کرد؟ برای اینکه عقیدۀ قاطبۀ مسلمانان جهان و منصفین نصارا بر آن است که وقعۀ دلسوز کربلا با آن همه فجاعت، یگانه سبب پایداری اسلام و بقای شریعت حضرت خیرالانام (ص) گردیده و باعث قوّت و اعتلای مذهب حنیف جعفری (ع) بوده است.

ولی هرگاه با نظر حقیقتبین اسلامیّت و تشیّع در احوال ملالت اشتمال خراسان نگریسته و آن گنبد مشبک با گلولههای توپ شراپنل روس که مطلع انوار آفتاب جهانتاب و آن حرم محترم که مطاف ارواح انبیاء و اولیاء بوده و زیارتگاه ملائک میباشد، سالداتهای روس بیباکانه داخل شده، چنانچه از مقالات ذیل معلوم پیروان آن مهر منیر آسمان امامت خواهد شد با دریدن شکمهای زنان بی‌پناه و کشتن مردان بیگناه در هتک احترام حرم مقدّس از هیچ گونه ظلم و اعتساف دریغ نکردهاند، در پیش چشم مجسّم داشته باشیم از تصدیق اینکه واقعۀ جگر سوز مشهد مقدس رضوی(ع) که در تاریخ هیچ ملّت و قوم امثالش دیده نشده ثلمة عظیم بر دین مبین اسلام وارد آورده و حقارت بزرگی که جبرانش حاصل نمیشود الاّ با ریخته شدن خون کافۀ مسلمانان روی زمین خودداری نخواهند نمود.

آیا بعد از حاصل نمودن این همه تجربیات تلخ از خوردن ضربههای استقلال شکن و مقاومت و تحمّل به تطاولات اسلامیّت بر باد کن دشمن و شرف قومیّت و ملیّت شش هزار ساله را بازیچۀ اغراض و حصول آمال بعضی وزرا و وکلای سراپا شِیْن دیدن. خلاصه ایران و ایرانیان زبون، پنجۀ خونخوارانۀ معدودی از وطنفروشان مشاهده نمودن روا میباشد به خواب خرگوشی رفته و به تسویلات چند نفر دینفروش و روسپرست گولخورده و به آسایش موقتی باور کرده از استقلال با شرف ابدی دست کشیده دارند یا اینکه از حرکات نازیبا و مغایر اسلامیّت قلیلی از مشروطه نمایان بیدین که لکۀ مشروطیّون حقیقی بودند منزجر شده از حیات دائمی با عزّت قهر نموده باشند.

برادران عزیزم! هموطنان محترمم! من در اینجا از حسن مشروطه و قبح استبداد و حکومت مطلقه سخن نسروده، و این که برخی پستفطرتان و دونطبیعت، کسوۀ مشروطه خواهی را در بر کرده داخل زمرۀ نیک سریره و مشروطهطلبان پاک طبیعت گردیده با حرکات زشت از قبیل یغما گری و قتل عَجَزه و هتک نوامیس و شرف اعزّه و ارتکاب مناهی علی مَلاء الناس که باعث نفرت عامّه از مشروطۀ مشروعه گردید، حرف نزده و در اینکه بعضی ملانمایان دنیا پرست که به جهت تأمین معیشت و محافظۀ ریاست، شَقّ عصای اسلامیّت و ایرانیت نموده، باعث سفک این همه خونهای ناحق گردیده، نائره نفاق و شقاق را بینالاهالی مشتعل ساخته، نتیجۀ اعمال سوءشان فاجعۀ جگرگداز مشهد و به یغما رفتن کتابخانۀ مقدسۀ حضرت ثامن الائمه(ع) که مشحون از کتب نادر الوجود گرانبهای آنتیک بود و میتوانست دولت و مملکت اسلامی ما را از قرضهای خانه برانداز آن هم با آن شرائط مملکت بر باد ده نجات بدهد زینت موزۀ دولتی و کتابخانۀ امپراطوری شد، سخنسرایی نخواهم نموده، و پیرامن اعمال سوء وکلای پانزده ملیون ایرانی نگردیده و از اینکه مغایر وظیفۀ مودوعه، پارتی بازی آغاز نموده و به خیال حکومت و اجارهداری اوفتاده، مدت چهار سال تالار دلنشین بهارستان را معطّل نموده، یک قانون صحیح که به حال ملت برخورد از مجلس بیرون نکردند، و اینکه وزرای هر دوره، علیرغم وکلا ولایات را بیحکومت داشته، اسباب هرج و مرج را تولید نموده، بهانه به دست اجانب دادند بحث نخواهم کرد.

ولی این قدر به نام مقدّس وطن از شما ایرانیان، از مجتهدین عظام و حامیان دین مبین اسلام گرفته تا رؤسای عشایر ذویالعزّ و الاحتشام و تجّار ذوالاحترام و اعیان و امرای والا مقام و زرّاع ذوالاکدار و الآلام استدعای عاجزانه به طریق الحاح و لابه مینمایم، بعد از اینکه شما ایرانیان را مقتضیات زمان ثابت و محقق نموده که ایرانی باید با حفظ قومیت و استقلال سلطنت خود زیست نموده و با محافظۀ آداب اسلامی و مطاوعت به احکام قرآنی و اوامر آسمانی، ملیّت خود را ابراز خواهد نمود، چرا بیحسی اظهار نموده، متوسّل به اسباب استحصال این نعمت رایگان که از پدران و نیاکانتان ارث مانده و مفت میخواهند از دست شما بربایند نشده، با وجود اینکه والا حضرت آقای نائب السلطنه دامت شوکته در هنگام حضر و اثنای عزیمت سفر، به واسطۀ یادداشتها به وزای عظام تأکید در لزوم و سرعت انتخاب به طور صحیح فرموده، سخنی از انتخاب نرفته و اثری از حرکت هیچ یک از طبقات شما ایرانیان محسوس نمیشود.

آنفاً عرض شد که هیچ کدام از حکومات جهان دیده نشده که با میل خود حقوق ملّی را تسلیم صاحبانش نموده باشد، مگر در تحت سببی. و هرگاه فرض کنیم اعضای حکومت حاضره، اشخاصی باشند صاحبان نفس سلیم و از هر قسم شائبۀ غرض مبرّا بوده و مصمّم هم بوده باشند که حقوق شما را تسلیم نمایند، با این حال بیحالی که از علائم عدم لیاقت میباشد و با مشاهدۀ این بیحسّی و درماندگی که از آثار عدم وقوف به مزایای آزادی و محسّنات استقلال و خود مختاری است، آیا ممکن است حکومت حاضره با آنکه در میانشان بعضی اشخاص هستند که جداً علیرغم تأکیدات والا حضرت دامت شوکته، راضی به عود حکومت مشروطه و مشروعه نیستند، حقوق ارثی شما را تسلیم نمایند. هیهات!

تا نگرید طفل کِی نوشد لبن

تا نبارد ابر کِی خندد چمن

هموطنان عزیزم! شاید در میان شما بعضی اشخاص کوتهبین و صاحبان افکار سقیم که با دلایل غیرموجه که در مقابل جریان طبیعت منفی و بلا اثر است از قبیل اینکه سلطنت استبدادی و مطلقۀ سابقه عود خواهند نمود و یا آن که به آسایش موقّتی راهها و به رونق بازار تجارت محتضری در سایۀ اشغال روسها قناعت نموده و چشم پوشی از سعادت ابدی که در پایداری حکومت مشروطه است نمایند، پیدا شده، منافی شیمۀ مرضیۀ ملل حیّه و اقوام مستقله خموشی ورزیده از مطالبۀ حقوق صرف نظر نموده، و درصدد جبران مافات نبوده باشند، چه فکر باطل و چه خیال بی شرفانه.

هموطنان عزیزم! به خدای لاشریک قسم و به وجدان پاک سوگند، دیگر عود استبداد اولی که خون مردم را خورده به راحتی میگذرانیدند، محال و بنایش پایمال گردید و این ایّام ذلّت انجام که محصول بیحسّی و بیحمیّتی ما ایرانیان بوده و به عقیدۀ بعضی کوته نظران دینفروش و روسپرستان کافرکیش ایّام آسودگی و راحتی است، زود سپری گشته، در عقبش یک دورۀ محنت و غم پدیدار خواهد شد که تجارت منحصر به تجّار روس و زراعت کاملاً به رعایای او مخصوص گردیده، سر سروان را کوفته امتیازات ایلی و فامیلی را از دستشان خواهند گرفت.

ای ایرانیان! ای علمای اعلام! ای وزرای عظام! و ای رؤسای عشایر و ایلات! هرگاه میخواهید در تحت لوای اسلام و محافظۀ شرف قومیّت خودتان زیست نموده و در میان ملل و اقوام سربلند باشید، تجربهای که از واقعات روزمره فرمودهاید کافی است. از ماضی عبرت گرفته و از استقبال بهراسید و به حبل المتین اتفاق و اتحاد متمسّک بوده، رفع شقاق و نفاق را نموده و ترک اختلاف که شما ایرانیان را هر آن به طرف اضمحلال نزدیک مینماید گفته، مادامی که در عرض این پنج سالۀ انقلاب، خادم را از خائن و مفسد را از مصلح، متدین را از بیدین تشخیص داده و تفریق نمودید، آخرین چارۀ استخلاص که تسریع انتخاب به طور صحیح و افتتاح مجلس شورا است از حکومت خواسته و در تشیید قوائم حکومت ملی و تزیید قوۀ نظامی سعی نموده باشید، بس است لجاجت و کافی است غفلت. الجاآت زمان و مقتضیات طبیعت هیچ قومی را این بیحسّی و رخاوت شما به یکبارگی منزجر گردیده، عوض این که حمایت از استقلال شما نموده باشند اعلام لایق اضمحلال بودن شما را امضا کرده و بر قابل انقسام بودنتان حکم داده شوند.

و در ختام عریضه، متمسّک به دامن حمیّت و مردانگی ایلات و عشایر جنگاور خودمان که اتحاد و اتفاقشان علت غایی بقای استقلال ایران و شقاق و نفاقشان موجب محو و اضمحلال دولت شش هزاز ساله است عاجزانه به نام مقدّس وطن که محل آسایش آن حامیان طبیعی و حارسان حقیقی ایران است، استدعا مینمایم زیاده از این خواری و ذّلت ایرانیان را روا ندیده و بیشتر از این موطن آبا واجداد خودشان را لگدکوب سم ستوران اجانب نخواسته باشند. ایل جلیل شاهسون خوب ملتفت بوده، ارجاع نظر به ماضی خودشان نموده باشند، این امتیاز خاص شاهدوستی که آن ایل با احتشام حائز بودهاند حاصل نشده، مگر در مقابل خدمات وطن پرستانه و اقدامات جانسپارانۀ اجداد کرام و نیاکان نیک فرجام آن ایران نژادان پاسبان ثغور اسلام نسبت به پادشاهان سلف ایران که در هر موقع و هنگام توجه فلاکت به استقلال وطن عزیزشان، با اظهار شجاعت و ابراز صداقت در دفع تهلکه کوشش نمودهاند، از طرف سلاطین ایران ملقب به لقب شاهسونی گردیده و کافۀ افراد ایرانی خاصه آذربایجانیان، همیشه خدمات سابقۀ آن خادمان وطن را منظور داشته شئونات ایلی شان را مرعی الاحترام دانستهاند.

ولی متأسفانه در اواخر سلطنت قاجاریه عیاشی سلاطین به یکبارگی اعتبار و شرف استقلال شش هزار ساله را در نظرشان حقیر داشته، شما قوم نجیب و جنگاور را به جای این که برای مدافعه از دشمنان خارجی تربیت داده باشند راحتی چند روزۀ خودشان را در القاء اختلاف مابین عشائر، خاصه میان شما ایل جلیل شاهسون دیده، از این رو در نظر اجانب شما را وحشی و قطّاع الطریق جلوهگر ساخته و نتیجۀ این اختلاف و نفاق فیمابین شما موجب بسی خونریزیها و هتک نوامیس نسبت به برادران و همشیرگان خودتان گردیده و در پیش هموطنان خود، علی رغم آن همه توجه، منفور شده بودید، حال که خون ایرانیت در عروق جوانمردی و حمیّتتان به جوش آمده، سینه سپر ساخته مدافعه از دشمن استقلال ایران مینمایید، با تبدیل مسلک سابقه اجتناب از یغماگری و تعرّض به نوامیس همشیرگان خود، به هر جا که داخل شدید میتوانید جبران مافات را نموده، به دشمن خارجی غالب آمده و از هموطنان دلجویی نموده باشید.

هرگاه خواسته باشید از حال پرملال وطن به خوبی مطلع باشید، اینک خبرهای موثق ذیلاً معروض میشود، به دقت ملاحظه فرموده باشید.

والسلام علی من اتبع الهدی

غرۀ شوال ۱۳۳۰

اقل الحاج حسینقلی تبریزی

نقل از نمره ۴۲ سال نوزدهم حبل المتین

۶۵۶۵

کد خبر 1707518

منبع: خبرآنلاین

کلیدواژه: شما ایرانیان نموده باشند حکومت مطلقه حبل المتین ت نموده ت مشروطه منتشر شد اسلامی ت ت بر باد آن همه

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۶۲۴۰۹۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

کاشی، استاد دانشگاه: این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند/ جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند/ ما در یک نقطه آغاز قرار داریم؛ این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است

به گزارش جماران؛ خبرآنلاین نوشت: در یازدهمین جلسه از سلسله نشست های جامعه مدنی، محمدجواد غلامرضا کاشی عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، دیدگاه های خود را با عنوان «زندگی روزمره، دولت و جامعه مدنی» مطرح کرد. بر اساس دیدگاه های کاشی، ایران از جامعه مدنی مبتنی بر نظریه هگلی به دیدگاه جامعه مدنی براساس نظریه لوفور، منتقل شده است. از این منظر همه سازوکار جامعه مدنی مبتنی بر ارزش ها و اصول، دچار اضمحلال شده، و جای خودش را به جامعه مدنی مبتنی بر فرد بیانگری جای آن را گرفته است. جامعه از سمت اتکا به زبان نخبگان اریستوکرات، با توجه به جهان دیجیتال و مجازی، به سمت اتکاء به زبان خود حرکت کرده است. این انقلابی زیرپوستی است که کشور ایران با آن مواجه است، انقلابی که خود ارزش های همه انقلابیون گذشته را اعم آزادی، عدالت، و ... به سخره می گیرد، و خود بنیانگذار سبکی جدید از زندگی است. زندگی ای که در آن گفت و گو میان گذشته و حال، انسداد کامل یافته و آینده ترسناکی را برای همگان به تصویر می کشد. این وضعیت اغلب با این سوال همراه است که چه می شود؟

حرکت از درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به درک زندگی روزمره

کاشی ابتدا سخن را بر تغییر درک جامعه مدنی استوار کرد. او تاکید کرد که می خواهد بگوید «نسبت جامعه مدنی با دولت، و مردم، چگونه بوده، الآن در چه شرایطی به سر می بریم، و احیانا چه چشم اندازهایی قابل بیان است در این باره که به کدام سمت و سو می رویم»

او گفت که «ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به سمت نوعی از جامعه مدنی می رویم که با مناسبات زندگی روزمره در نسبت قرار دارد. جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک آن، دارای بیگانگی هایی از متن زندگی روزمره است و جامعه مدنی به معنایی که پیوند می خورد با زندگی روزمره، فرم و صورت دیگری پیدا می کند. ولی این نقطه، نقطه پایان نیست. بلکه نقطه آغازی است برای یک عهد، پیمان و قرارداد و بازآفرینی تازه، که رو به آینده است.»

گذشته جامعه مدنی در ایران

او در ادامه سخنانش به گذشته جامعه مدنی در ایران اشاره کرد و گفت: «دست کم در ادبیات سیاسی معاصر و نیم قرن گذشته ایران، طرح جامعه مدنی هرچند قبلا نیز مطرح بود اما بیشتر با گفتمان اصلاحات و دوم خرداد وارد ادبیات سیاسی ایران شد و هنوز درک ما از جامعه مدنی همان درکی است که در دهه ۷۰ ایران زاده شد. اما باید گویم از آن نوع جامعه مدنی باید فاصله بگیریم. که البته باید بگویم که ما فاصله گرفته ایم. آن برداشت و آن درک دارای مشکلاتی بود، که امروز عمرش به سرآمده است»

درک هگلی از جامعه مدنی از اوایل دهه ۷۰

کاشی گفت که «جامعه مدنی به معنایی که این ادبیات از اواخر دهه ۶۰ و از اوایل دهه ۷۰ در ادبیات شماری از استادان و فعالان سیاسی مطرح شد، یک درک هگلی بود. به این معنا که جامعه مدنی میان فرد و دولت مستقر می شود. و با این شرایط دارای کارکردهای مختلف است. از جمله، قرار است از افراد در مقابل دست اندازی دولت حمایت کند. همچنین قرار است به افراد در مقابل ساختار قدرت، قدرت عطا کند.»

این استاد دانشگاه علامه طباطبایی، با اشاره به این که با استقرار دولت اصلاحات معنای دیگری هم به معنای بالا اضافه شد، افزود: «جامعه مدنی قرار بود عصای دست دولت اصلاحات برای پیشبرد دمکراسی شود. بنابراین دولت اصلاحات باید جامعه مدنی را با دادن امکانات، تقویت می کرد، و از این طریق بخشی از وظایف و کارکردهای دولت به جامعه مدنی منتقل می شد تا مسیری را که دولت برای پیمودن در توانش نبود، جامعه مدنی پیش می برد.»

او افزود: «معنای دیگر کمک به ناتوانان بود که بعدها اضافه شد؛ اعم از آگاهی دادن یا التیام بخشیدن به فقر و رنج آنان.»

چرا جامعه مدنی گرم دهه ۷۰ سرد شد؟

کاشی در بخش دیگری از سخنان خود این سوال را مطرح کرد «چرا و چه اتفاقی افتاد که ناگهان به تدریج معنای هگلی از جامعه مدنی که در دهه ۷۰ خیلی گرم بود، به تدریج سرد شد، و نقش خودش را از دست داد». او در پاسخ گفت: «بعد از پایان یافتن دوره دوم اصلاحات، و استقرار دولت احمدی نژاد، یکی از وظایف این دولت، اقدام در حذف جامعه مدنی بود؛ به این معنا که دانشگاه یا ، فضاهای نشر یا سپهرهای فرهنگی شبیه این جا (موسسه رحمان)، از بین بروند. این که گفته شد تداوم موسسه رحمان خود نعمتی است، به این دلیل است که این تداوم ناممکن بوده است. به انحاء مختلف این گونه نهادها به راحتی حذف شده اند ، و صدای کسی هم در نیامد و حکومت با موفقیت تمام این فرآیند حذف را به پیش برد. بنابراین این سوال مطرح می شود که مشکل کجا بود؟»

طرح مساله اصلی

کاشی در پاسخ به این سوال که مشکل اصلی کجا بود گفت: «مشکل این جا بود که آیا آن کارکرد نهادهای جامعه مدنی، که در فهم هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، وجود داشت؟ به عبارت دیگر به معنای دیگر جامعه مدنی واقعا واسط بین فرد و دولت قرار داشت؟ باید بگویم که این گونه نبود. همه نهادهای جامعه مدنی حتی شاید موسسه رحمان، متعلق به یک نهاد و یک طبقه خاص تحصیلکرده شهری خاص هستند که از نیمه های دهه ۶۰ تقویت شدند، و خواهان موقعیتی در سازمان قدرت بودند، و در حقیقت نسبتی با کف جامعه نداشتند. یعنی آن واسطه گری که در تعریف هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، اساسا وساطت مذکور رخ نداده است. از این رو باید گفت ما یک گروه های خاصی هستیم، زبان، ادبیات و منافع جمعی خاص خودمان را داریم ، و اساسا با اقشار وسیعی از این جامعه نسبتی نداریم.»

او در ادامه با اشاره به این که «وضعیت جمهوری اسلامی ایران در مقایسه با ما از یک جهت مشابه است گفت: « هسته سخت جمهوری اسلامی نیز از دورانی مانند انتخابات سال ۱۳۷۶، برایش آشکار شد که جامعه را نمایندگی نمی کند. چون جامعه به اراده دیگری رای داد. به نظر من جمهوری اسلامی در این ۲۰ تا ۳۰ اخیر به تدریج این موضوع را پذیرفته است. همچنین ما هم جامعه را به آن معنا که سخنگوی کف جامعه بوده ایم، نمایندگی نمی کردیم. بنابراین این معنا که ما واقعا بین کف و ساختار دولت وساطت می کردیم، برداشت اساسا صحیحی نیست. بنابراین، جریان اصلاح طلب و آن جریان دیگر هر دو گروهی اقلی بودند و علی الاصول جامعه را نمایندگی نمی کردند. اگر رای بالایی می آوردند، به اعتبار این بود بتوانند کاری در میدان قدرت پیش ببرند. ولی اگر در این بخش کاری از آن ها بر نمی آید چه معنا دارد مردم پشت سر اصلاح طلبان قرار بگیرند.»

این استاد دانشگاه در ادامه گفت: «بنابراین از این دو گروه اقلیت رقیب معلوم است آن گروهی که قدرت، سازماندهی، و زور بیشتری در اختیار دارد، همواره برنده است. به همین دلیل دیدیم که به تدریج اصلاح طلبان از صحنه قدرت جارو شدند، و اتفاق چندان مهمی هم رخ نداد.»

کاشی با ذکر این که در این شرایط تحلیل های جدید در دهه ۸۰ مطرح شد که یکی از آن تحلیل گران خودش بوده گفت: «از نیمه های دهه ۸۰ به بعد، تحلیل هایی بین روشنفکران عمومیت داشت و چشم اندازهای تاریکی را تصویر می کردند مبنی بر این که نهادهای واسط تحت عنوان جامعه مدنی حذف شده، و اکنون حکومت با مردم مواجه است؛ در این مواجهه مردم تنها هستند؛ آگاهی و قدرت مقاومت ندارند، جامعه ذره ای، گسیخته، فاقد معنا و به گونه ای منفعت طلب و منتظر یک فاشیم است. می گفتیم ساختار، و حکومت بدون میانجی گری نهادهای مدنی، با مردم ارتباط برقرار کرده، و احمدی نژاد به عنوان مظهر یک ساختار فاشیستی است. حال اگر فاشیسم احمدی نژاد جواب نمی دهد جامعه مستعد یک فاشیسم بزرگتری در آینده است، و قص علیهذا. البته هنوز این دست از تحلیل ها ادامه دارد.»

۱۴۰۱ و برهم خوردن تحلیل های پیشین

این استاد دانشگاه با اشاره به این که « تحلیل های مذکور غلط نیست. اما تحولات ۱۴۰۱ کمی تصویر ما را دگرگون کرد» گفت: «در ۱۴۰۱ شاهد جنبش گسترده اجتماعی قدرتمند بودیم که بدون میانجیگری نهادهای واسط رخ داد. نه تنها نهادهای مدنی آغازگر جنبش نبودند، بلکه تن مرده آنان مثل دانشگاه ها و ... از جنبش جان دوباره گرفت و گرم شد. از این حرکت ۱۴۰۱ تعریف آغازین ما از جامعه مدنی را منحل کرد. با آن تعریف هگلی گمان می کردیم جامعه مدنی، نهاد واسط میان فرد منفعت جو ی ناآگاه پیچیده در قلمرو شخصی اش با دولت است (مبنای فهم هگلی از جامعه مدنی) که در بنیاد خود دارای مشکل بود. از این رو برای فهم فضای جدید باید به لوفور که تصور هگلی را به هم می ریزد متوسل شویم.»

او درادامه با توسل به رویکرد لوفور، تاکید کرد که « فرد نه تنها منزوی و نآگاه و ناتوان نیست، بلکه در میدان روابط شخصی و خصوصی یا عمومی خود، در شبکه هایی از مناسبات و روابط حضور دارد و نقش بازی می کند، بلکه، در این شبکه های پیچیده، خرد و متکثر ارتباطی، بین جماعت‌های کثیر بی‌نام، گمنام، فرم‌هایی از آگاهی، و دانایی و نگاه به جهان، الگوهایی از اراده ورزی و مقاومت، وجود دارد.»

بر این مبنای تحلیلی جدید کاشی نتیجه می گیرد که «اساسا در عالم خارج چیزی به نام فرد منزوی مستقل تک افتاده وجود ندارد. ما پدیده ای داریم به نام زندگی روزمره و این زندگی روزمره مشتمل است بر شبکه های پیچیده و متکثر و متنوع و رنگارنگی از روابط، که در این روابط، سوژه ها بازتعریف شده، و اصنافی از آگاهی، و برداشت هایی از امور جهان به دست می آورند، که در آن نگاه سابق این ها مغفول و سرکوب شده اند. وجود داشته اند،اما نادیده انگاری شدند. به همین دلیل عرض کردم که درک ما اصلاح طلبان از جامعه مدنی، نوعی درک اریستوکراتیک بود.»

 

نقش اربابان زبان در کسب نمایندگی مردم

کاشی در ادامه به نقش اربابان زبان در زندگی مردم پیش از تحولات 1401 اشاره کرد و گفت:« در جامعه شهری بزرگ، زبان قدرت پیدا می کند، جای روابط طبیعی و واقعی جامعه را اشغال می کند. ما به اعتبار زبان، به این اعتبار که می توانم حرف های منسجم یا مغلق بزنیم، دائم از این فیلسوف به آن فیلسوف سفر می کردیم. باید گفت تنها اربابان ثروت و قدرت نداریم، بلکه اربابان سخن هم داریم. این اربابان سخن همان طبقات اریستوکراتیکی هستند که به نهادهای مدنی، انتشارات، مطبوعات و ... وارد می شوند و قدرت اجتماعی تحصیل کرده، و سپس زبان مردم می شوند، بدون آن که زبان مردم باشند. این وضعیت در روشنفکران چپ و این سوال که کی می تواند زبان زندگی طبقه پرولتاریا باشد، و همچنین در لیبرال ها وجود داشت. از این رو مطرح شد من جواد کاشی که سطح زندگی، و دغدغه های مشخصی دارم، می توانم زبان مردم باشم. این در حالی است که به کمک زور کلام و زبان، نماینده شدم. زیرا ساختارهای نمادین زبان را من می توانم در خدمت بگیرم.»

سه رخداد مهم و به پایان رساندن عمر جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک

این استاد دانشگاه سپس به ۳ رخداد مهم عرصه جامعه مدنی که عمر آن را به معنای اریستوکراتیک اش به پایان رساند» اشاره کرد و گفت: « ۱- از ما که امتحان پس دادیم و اریستوکرات باسواد تحصیل کرده و فیلسوف و روشنفکر ... هستیم می پرسند انقلاب اسلامی و اصلاحات هم که حاصل همین طبقه متوسط آریستوکرات است. به کجا انجامید؟ بالاخره کدام مسئله و دردواقعی ما حل شد؟ ۲- در نتیجه این امتحان، جامعه مدنی و طبقه اریستوکراتیک، و روشنفکران و ... که می خواستند میانجی میان فرد و دولت بشوند کم اعتبار شدند. ۳- اتفاق بسیار مهم دیگر آن بود که با پا به عرصه گذاشتن رسانه های جدید، امکان بروز و ظهور برای آن دسته از طبقاتی که امکان ظهور نداشتند، امکان لازم را فراهم کرد. به تدریج مشاهده می کنید فلان روشنفکر صاحب نام چیزی می گوید و آن دانشجوی سال اول یا دانش آموز دبیرستان هم چیزی می گوید و بسیاری مواقع، هم سخن آن دانش آموز نسبت به سخن آن روشنفکر لایک بیشتری می خورد.»

او در ادامه گفت که «بنابراین گونه همطرازی میان کف و طبقه و فهم اریستوکراتیک جامعه مدنی به پرسش گرفته شد. و ما به قول «لوفور» به سمت یک سنخ تازه ای از جامعه مدنی، جامعه مدنی همبسته با متن زندگی، روزمره مردم حرکت کردیم. زیرا آنان هم اکنون زبان برای سخن گفتن دارند و می توانند خودشان را بیان کنند. نوعی از بیانگری ظهور کرد که با بیانگری آن جامعه مدنی پیشین متفاوت بود.»

تفاوت های دو جامعه مدنی در نسبت شان با حقیقت

کاشی در ادامه «به مشخصاتی» اشاره کرد که می تواند «معرف نسل جدیدی باشد که بدون وساطت آن انسان های صاحب نام و صاحب کلام، قدرت اجتماعی تولید کنند.»

او «ویژگی های مهم جامعه مدنی» جدید را «همبسته با زندگی روزمره» دانست و گفت: «جامعه مدنی جدید مبتنی بر هیچ حقیقت قدرتمندی از جمله ناسیونالیسم، عدالت، دمکراسی، و اسلام نیست. جایی ندارند. این ها شبکه ای از گزاره های قدرتمند قدرتمند و به هم پیوسته بودند که توسط روشنفکران با خطابه ها، نوشته ها، ترجمه ها، و کتاب ها و آثارشان در عرصه عمومی تولید شده بود. ولی حامیان جامعه مدنی جدید اساسا چنین مفهومی از حقیقت به معنای قدرتمندش را بر نمی تابند. می توانیم گمان کنیم که این ها آزادی، عدالت یا ناسیونالیسم هم می خواهند. اما هیچ یک از این ها دال های قدرتمندی که یک شبکه ای بی شمار با ساخته شدن گزاره هایی دور بر آن ، به یک جهان نیرومندی از معنا منتهی شود، نیست و اساسا وجود ندارد. به عبارت دیگر به جای دال های قدرتمند زبانی، چیز دیگری به نام مخرج مشترک تجربه های زیرپوستی ملموس جایگزین، به جای آن دال های قدرتمند جایگزین شده است.»

وجود رنج های مشترک پیوند دهنده و زیرپوستی در همه

استاد دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه با اشاره به این که « زمانی که می خواهیم در محافل مختلف تفریحی یا شغلی شرکت کنیم، چیزهایی من و شما به طور مشترک رنج می دهد» گفت:«بنابراین رنج های زیرپوستی هم داریم که هرچند رنج من با تو متفاوت است، ولی دارای مخرج مشترک هایی است که همه ما را به نحوی کلافه کرده است هرچند زاویه ورودمان به این رنج ها یکی نباشد. اما یک درک بالنسبه مشترک جمعی از رنج های زندگی جامعه ، ما را به یکدیگر پیوند می دهد. از این رو هر کسی با هر درجه از اعتبار ، سخنی بگوید که با منطق رنج های مشترک ناسازگار باشد، نمی پذیرند و اعتبارشان نیز از دست می رود. بنابراین به جای اهمیت نظم و استواری کلمات، نحوه ارجاع شان به رنج های عمومی مردمان در متن زندگی روزمره مهم است. از این رو اگر از جایی، حرف ها انتزاعی شود، بلافاصله می گویند چه دارید می گویید؟»

کاشی سپس به یکی از مسایل مهم جهان ارتباطات و رسانه های جمعی اشاره می کند و می گوید: « یکی از مویدات این بحث، اهمیت نقش تصویر به جای سخن است به نحوی که الآن عکس جانشین کلمه شده است. شهروند با عکس رابطه ای می گیردکه دیگر دال بر یک جهانی از مفاهیم نیست. اساسا این نسل با متن، آنقدری که نسل من با متن ارتباط برقرار می کرد، ارتباط نمی گیرد. این نسل زمانی که با متن، عکس، رنگ، فیلم، همزمان، عقل و عاطفه و حس و وجدانش درگیر می شود، می تواند باهاش ارتباط برقرار بکند و شاید مهمتر از همه این ها معنا، مفاهیم، زبان، سخن، در یک میدان اینتراکتیو و تعاملی اساسا تولید و مصرف می شود. بنابراین عکس بیشتر آن مفاهیم را بازنمایی می کند.»

او در ادامه با اشاره به این که حاملان زندگی روزمره گرا، دیگر در دوره دو گروهی که یکی ارزش و دیگری دمکراسی را عمده می کردند، زیست نمی کند گفت:« هرچند ادراکات اقلی ته نشست شده در تجربه ۴۰ یا ۴۵ سال گذشته یک سری واکنش های جمعی بسیار قدرتمندی را خلق می کند. اما اساسا بنیاد جهان های معنایی آنان فرو ریخته است. جهان های ضخیم معنایی در مقابل یک عرصه معنازدا، فقط یک جوهر پیوند دهنده دارد، آن هم منطق زندگی ، امکان زندگی و بقا است. به عبارت دیگر آنچیزی که به مثابه تجربه مشترک ۴۰ ساله بر وجدان افراد ته نشست کرده، این است که دنیای ضخیم، پرمعنا و پر سخن تو هیچ ارتباطی به منطق زندگی ندارد که هیچ، بلکه منطق زندگی را دارند خفه می کند. لذا می گویند داریم خفه می شویم دست از سرمان بردارید. این شرایط فعلی است.»

آیا می توانیم در این نقطه جدید بایستیم؟ چشم انداز فردا؛ آغاز نو

عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی سپس با طرح این سوال که «آیا ما می توانیم در این نقطه بایستیم و آیا این پایان است» گفت: « من می گویم. خیر. این نقطه ای است که باید به سمت‌هایی حرکت کنیم. امکان هایی پیش روی ما قرار دارد، و باید در باره آن ها سخن بگوییم. نسل جدید یک یا چند نظام حقیقت با سرمایه های کلامی قدرتمند موجود را همگی دروغ می دانند. بر این اساس میدانی از حقیقت زدایی ایجاد کرده است. سخن معطوف به حقیقت را می زداید و شالوده اش را می شکند. این دو روبه روی هم ایستاده اند. به همین خاطر این منادیان حقیقت هرچه جلو می روند، بیشتر باید به زور بازو و قدرت سرکوبشان اعتماد کنند. زیرا دیگر مجال هیچ پیوندی با این عرصه ندارند. انسداد به طور کامل ایجادشده است. با یکدیگر نمی توانند حرف بزنند. قدرت تفاهم به پایان رسیده است. تبلیغات هم دیگر جواب نمی دهد.»

کاشی در ادامه اما تاکید کرد که « اکنون باید به این سوال پاسخ بدهیم که ما به کدام سمت و سو می رویم؟» او گفت: « در این جا چند کلمه ای در باره چشم انداز فردا بگویم. تاکید می کنم که این گونه نمی توان ماند. این وضعیت گاهی همه را می ترساند. من با دانشجویانم این سوال را مطرح می کنم که چه دارد می شود؟ هیچ افقی وجود ندارد. در این تقابل مشت همه حقیقت های موجود باز شده، و کسی چشم اندازی از آنان انتظار ندارد، و این صحنه ای است که دائم می تواند به سخره گرفته شود، اما این رابطه که جز خشونت دیگر امکانی برایش باقی نمانده، ما را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند.»

این استاد دانشگاه با تاکید بر این که « واقعا چشم اندازهای نگران کننده و ترسناکی پیش روی ما وجود دارد، اما باید توجه کنیم که ما در یک نقطه تاریخی بسیار مهم ایستاده ایم» گفت: « همه چیز باید خود را در نسبت با زندگی به نحو تجربی به معنای بقا و زندگی کردن و به مثابه نقطه آغاز و نه کانسپتچوال، بازتعریف کند. این وضعیت خود به معنای عقب نشستن از قبل از اجتماع سیاسی است. گویی اجتماع سیاسی مستقر وا رفته و خیلی تضعیف شده است. و فقط به شرط آغاز مجدد می توان به سمت افق های امید بخش پیش برد. به شرطی که بپذیریم همه چیز باید از نو آغاز شود. تا ثابت نشود، امور، نسبت خیراندیشانه ای به منطق زندگی برقرار می کند، کسی تسلیم آن نمی شود. جامعه از سوال های گوناگون انباشته شده است، ولی این سوال ها نیازمند یک فیلسوف و متفکری نیست که بخواهد به آن ها جواب بدهد. خیر، این ها سوال های وجودی هستند.»

همه در یک دادگاه بزرگ

کاشی در ادامه با اشاره به این که «اگر گمان کنی دیسکورس اسلامی متزلزل شده، می توانید با شاهنامه، یک دیسکورس ناسیونالیستی پاسخگوی وضعیت فعلی باشید باید بگویم تا جایی که، شعرهای شاهنامه در تقابل با دیسکورس مسلط است، برایت کف می زند و هورا می کشد، اما به محض این که از اشعار شاهنامه، یک سازمان فکری درست شود و بگویید که شما مکلف به فلان هستید، بلافاصله شما طرد می کند و هیچ تکلیفی نمی پذیرد. قبول نمی کند که او را از یک قید به قید دیگر ببرند. زندگی گراها می گویند می خواهیم این کار را انجام بدهیم اگر اسم اش آزادی است، بسیار خوب است، اما اگر بخواهی بگویی نظر جان لاک و بنتام راجع به آزادی این است و این را در زندگی بیاموز، بلافاصله به شما می گوید پی کارتان بروید.»

این استاد دانشگاه با تاکید بر این که از این رو «همه کانسپت ها ، مفاهیم و مواریث امروز در مقابل یک دادگاه بزرگ قرار دارند، آن هم دادگاه زندگی است» گفت: « از این رو همه با توجه به شرایط باید خود را بازتعریف کنند. حتی ارائه یک درک رحمانی از اسلام تکافوی این وضعیت نمی کند. کار بسیار سخت تر از این حرف ها است که فکر کنی یک دستگاه مفهومی می سازید، و بر اساس آن افراد را متقاعد می کنید. کار فقط کانسپتچوال و مفهومی نیست، بلکه پرکتیکال هم هست. یعنی در میدان و فرصت های تاریخی و زندگی باید رویدادهایی رخ بدهد، و در متن آن رویدادها این ها بیایند حاضر بشوند صداقتشان را اثبات کنند، به این معنا که به راستی مددکار هستند. و الا جامعه بدون اخلاق، بدون هنجار، و پیوندهای بالنسبه مشترک، مستقر نمی شود.»

او افزود: «بنابراین ما در یک نقطه آغاز قرار داریم. این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است. در عصر مشروطه نخبگان نقش ایفا می کردند. این در حالی است که اکنون با کف و متن زندگی روزمره روبه رو هستیم. متن زندگی روزمره و منطق معنا گریز متن زندگی روزمره، قدرت گرفته است. و هر کسی که بخواهد نقش روشنفکر، متفکر، نخبه،و یا نمایندگی سیاسی این مردم را برعهده بگیرد، باید از طریق این متن زندگی روزمره که قدرت و قوت زیادی تحصیل کرده است خودش را اثبات بکند و این کار بسیار دشواری است. نیازمند زمان است. با سرعت هم این موضوع حاصل نمی شود. جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند. از این رو این نقطه آغاز است و مسیر طولانی ای پیش روی ما قرار دارد. ما می رویم که جامعه دیگری بشویم. و افق هایش امروز پیچیده و مبهم است. اما آشکار است که نقطه عزیمتش در کجا قرار دارد. بنابراین عنوان سخنرانی ام «زندگی روزمره، دولت، و جامعه مدنی» است. »

چکیده پسینی

در آخر کاشی، تاکید کرد که « جامعه ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی، که بین دولت و فرد قرار دارد، و ثقلی اریستوکرات به جامعه مدنی و بازیگران جامعه مدنی می داد، عبور کرده است. امروز فرد بدون نیاز آن طبقه نخبه در متن ارتباطات زنده روزمره اش یک جامعه مدنی مقتضی نیازها و زندگی ملموس خودش تولید کرده که اکنون تک تک ما باید برویم، در دادگاهش شرکت بکنیم و خودمان و کانسپت ها و مفاهیم و باورها و مواریث مان را بازتعریف کنیم.»

دیگر خبرها

  • حمله مستقیم نظامی ایران به رژیم صهیونیستی یک شاهکار نظامی بود
  • مدیریت انقلاب اسلامی ایران، رژیم صهیونیستی را در جهان منزوی کرد
  • ادعای معاون رئیسی درباره مهاجرت ایرانیان | چرا پلیس وارد بحث مهاجرت شد؟
  • مراسم فرهنگی ایرانیان در دوبلین
  • ۶۹/۲ درصد مردم ایران تلویزیون تماشا می‌کنند
  • توزیع دفترچه های سپرده گذارای اتباع در یزد
  • کاشی، استاد دانشگاه: این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند/ جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند/ ما در یک نقطه آغاز قرار داریم؛ این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است
  • سلامتی و طولانی عمر در حکومت امام زمان(عج)
  • حمله به اسرائیل عظمت ایران را نشان داد
  • شاعری که مایه افتخار ایرانیان است